داستان مرد شدن کارن و رسوا کردن مامان
حالا میرسیم به شنبه این هفته که میشه ١٧ دی ختنه کردن آقا کارن و رسوا کردن مامانش تو بیمارستان:
کارن مامان بردیمت جایی که آشنا بود ختنه بشی،قرار بود شنبه فقط معاینه بشی بعد روز بعدش ببریمت برا ختنه که بالاخره دکتر گفت همین امروز ختنه میشی.
پسر گلم یه ٣ ساعتی ما منتظر بودیم نوبتمون بشه،یه عالمه نی نی اومده بود برا ختنه که وقتی از اتاق عمل بیرون میومدن فقط یکم نق و گریه کوچیک داشتن،تا اینکه تو رو صدا کردن که ببرمت،بابایی باهامون نبود ولی بابا بزرگ و مامان بزرگ بودن،خلاصه من و از اتاق بیرون کردن نفسم توام خواب بودی،منم بوست کردمو رفتم که دفعه دیدم صدای جیغت تمام بیمارستانو پر کرده ،خانم پرستار اومد گفت این پسرتو با چی ساکت میکنی نمیزاره ما کارمونو بکنیم که منم شیشتو دادم ولی صدات قطع شدنی نبود.......
یک ربع بعد صدام کردن که بیام تورو ببرم....وای وای وای که چه جیغایی میزدی،الهی مامان دورت بگرده اینقدر گریه کرده بودی صورتت پر از اشک بود تا حالا اینقدر گریه نکرده بودی،خلاصه یه یه ساعتی طول کشید تا با مامان بزرگ آرومت کردیم.اول فکر کردم شاید درد داری بعدش فهمیدم نخیر ناراحت شده بودی که از خواب بیدارت کردن و منم پیشت نبودم..بالاخره آقا کارن به جمع مردها پیوست .......
دوست دارم همه زندگی مامان